همه ی عمربه مادرم گفتم کم توقع نباش...
لطفا با ذکرمنبع و گوینده از یادداشتها استفاده کنید.
معتقدم هیچ گوشی سزاوارتر از گوش گوینده برای شنیدن نیست.
هر جایی که باشم ارزشمند است: ارزشمندیش به توجه خود من به اونجاست, توجه من ارزشمند است چون من برای خودم ارزش قائلم پس قطعا ارزشمند خواهد بود.
شمایی که دنبال قدرت هستید.
بهترین بودن و پرداخت بهترین هزینه یادت نره... جان گوردون-قائده بازی
بیان و اندیشه به موفقیت ایمان ساز هست و ایمان عین موفقیت...
و موفقیت یک مسیر است نه یک مقصد
موفقیت مثل توپی است ه هر وقت به ان می رسی باید ان را به جلو پرت کنی وگر نه دور خودش می چرخد.
در همه ی روزها و شب ها همه ی چیزهایی که درک کردید در شما هست اگر درک نکردید در شما نیست.
ما هیچ چیزی را که خارج زا ماست نمی اموزیم.
در دو حالت نگران داشتن ها و نداشتن ها نباید بود, خدا در همه ی ما هست.
فقط یک نگاه روشن و ارام و اعتماد و توکل, همه ی برنامه ها را پیش می بره.
دوبال برای پرواز لازم هست...
برای اندیشه بشری که همه چیز خلق می کند
(بیندیشی و خلق کنی عین من : یادم رفته ایه کدام سوره بود)
اون دوبال؛ بال باور و بال روحیه شما اند انها را بشناسید.(تکنولوژی فکر دکتر ازمندیان)
ادم ها سه دسته اند
به دنبال قدرت
به دنبال موفقیت
به دنبال ارتباط
اگر کتاب قاعده ی بازی جان گوردون را بخونید می بینید که باید قدرت خودتون را شف کنید تا هررا سه داشته باشید و بهترین بهترینها باشید>>همونی که می خواهید.
اگر گاهی احساس کوچکی کردین نترسین. اعتماد به نفستون را از دست ندین.این از بریدن نیست از بزرگ منشی است داشتن منشی بزرگوارانه. و شهامت در اعتراف یعنی عذت نفس
این احساس کوچیکی را تبریک می گم(گفتم باید از صفر شرع کرد)این یعنی به درک و ارزشمندی خودتون و به دنیای بالای سرتون اعتقاد پیدا کردین و چشم بینایی دارین برای دنیا های بزرگتر پس به سمتش خواهید رفت.
برای همه ی ما کم پیش می یاد اعتراف بکنیم. کمش خوبه و داشتنش هم خیلی خوبه.
اگر می گویید:
دستم به کار کوچیک نمیره>>شما هم کارفرین خواهید بود>>>ولی یادتون باشه کارافرین موفق از کار کوچیک شروع می کنه تا این وجود کستردشو خرد کنه و از ذره ذرش استفاده کنه...من همیشه یاد سوله ی بزرگ متروکی که دیدم می افتم.اون کار بزرگ با هزاران امید و ارزو و برنامه و هدف و ایمان طرح ریزی شد و از یک ذهن پر انرژی و جسور با تلاش و هزینه خلق شده بود ولی هیچ وقت به نتیجه نرسید. اقای یزدانبخش(مدیر پارتلاستیک و ایران چاشنی برادر یکی از بزرگترین کارافرینهای دنیا) یک شب نصیحتم می کردن: گفتن این لباس شیک را باید در اورد و از جارو کشی کف انبار شروع کرد وگر نه هیچ وقت از وسط به اون بالای بالا نمی رسی. دقت کنید هیچ بزرگ واقعی از وسط شروع نکرده همه از صفر یا زیر صفر اومدن بالا ولی ما متاسفانه همین وسط ایستادیم و به بالا نگاه می کنیم.
باید پایین بودن حالا ی خودمون را باور کنیم تا بتونیم اوج بگریم.. یک دونده سرعتی زمان پریدن و یا شروع دو اول به پایین ترین ارتفاع بر می گرده- حالت نشستنشو و گارد مخصوص را حتما دیدن-.. باید همیشه یادگیرنده و متواضع بود و به ارزش همه چیز پی برد و اونها را بزرگتر از خودتون بدونید و در خدمت باشید ولی اوستای من می گه هیچ وقت نگید در خدمتم- در مذاکرات می گه-به نظرم نکته جالبیه . حفظ موضع ولی پیش خودتون با ایمان به خدمتگذاری به همه و خودتون کارکنید. برای همین هم نباید اینقدر مثل دانشجوهای خوب به همه بگین استاد اینطوری اونها زیاد برای شما وقت نمی گذارن چون به نظر نمی یاد سودی توی این معامله زمانها باشه..
باید یادمون باشه ما همیشه برای رسیدن به لذتی یا فرار از رنجی دست به انجام یه کاری می زنیم(رنج و لذت اهداف و ارزوها را پیدا کنیم)بدونید همیشه همه چیز تغصیر خودتونه پس هیچ وقت نمی تونید منتی ازکارتون به دیگران بگذارید درست عین این نوشتن های خود من. من الان مدیون شماام و بی نهایت سپاسگذارم که می دونم می خونید
عاشق فکر ایمان ژاپنی ها موقع تعظیم کردنم.
به قول پسرخاله ی فقید بنده با چندسال تجربه ارشد دادن باید اول ببینید که واقعا چی از دنیا می خواهید و چقدر دوست دارید در چه رشته ای فعالیت کنید....این خیلی مهمه که برای چیزی که می خواهیم باید هزینه ای بپردازیم.....خیلی مهمه....هزینه خواستتون چیه؟
از سخنان ارزشمند یکی از شریعتی های زمان جناب ارشد ...
باید به چیزی که می خواهی و رسیدن به اون با تمام وجود ایمان داشته باشیم .......
محال است که آدمی بتواند بیش
از آنچه میسر می انگارد بدست آورد.
زیرا آدمی در بند توقعات خویش است.
پس آن آدمی بیشتنر بدست می آورد که به به وسعتی عظیم تر بیاندیشد.
.
این زمانهای تغییر باید همه چیز را ریوی یو کنیم.
من تازه چند روزه که به اینجا رسیدم
خوشحالم ثبتشون می کنم تا باز تو زندگیم تکرار نشه و به شما هم که شرایط من را دارید انشالله کمکی کرده باشم.
با استادهام و دوستای موفقم از دور و نزدیک تو این یک سال زیاد در این مورد حرف زدم حتی رفتم پیش روانشناس مشاور.
اخرش فهمیدم باید بشینم و هر چی دارم و ندارم از موقعیتها تا افکار و منابع بنویسم روی کاغذ و خودم را میون اونها یک بار دیگه پیدا کنم.
(امیدوارم با نقشه ذهنی اشنا باشید)
دختر دایی محترمم چندسال پیش یه نصیحتی به من کرد که هنوز یادم نرفته : گفت هر وقت هر کاری دوست داری بکن(بهش ایمان داری)...یعنی پشت کنکور هر لحظه هر درسی که واقعا دوست داری و همه ی توجهت را جلب می کنه بخون فقط یکی ( برنامه خشک خیلی بده- ادمین هم یه بحث قشنگ از بی هدفی داشتن تو پروفایلشون)... اگر اون درس دلت را زد و هی تکرار شد بدون این کاره نیستی سر خودت را کلاه نزار ببین ذهنت این فاصله مشغول چی بوده ...کار مثلا, خوب به همون بچسبید. قطعا موفق تر خواهید بود چون از همه انرژی تون استفاده کردین درس را به موقع اش درک خواهید کرد...پشیمونی در کار نخواهد بود چون دنبال علاقه مندی خود خودتون بودین .
یکی از دوستان بزرگترم ارشد می خونه و اماده ی دکتراست چندروز پیش برای من برنامه ریزی کرد که مرورو داشته باشم گفت باهمین هم قبول می شم...شروع نکردم ولی جمله ی اقای ارشد و موقعیت مشابه خانم بهزادی منو به خودم اورد. حالا ایمان دارم که دانشکده کارافرینی منتظر منه. و این زمان می تونم نقشه ی راهم را روشن ببینم حتی اگر بین هزارجور برنامه ی متفاوت دیگه هم درگیر باشم با ارامش از وقتم استفاده می کنم وبی زمانی طی نمی کنم.
این هدیه میلاوعزیز .دوست خوب من هست:
سلام. دوستان مطلبی رو خوندم که به نظرم بسیار آموزنده بود شما هم که میدونید من کلا حیفم میاد مطلب زیبایی رو بخونم و اونو به شما انتقال ندم تقریبا طولانیه ولی من بار اول که خوندمش حدود ۱۰ دقیقه وقتمو گرفت و فکر میکنم این ده دقیقه ارزش اینو داشته باشه که در آینده مثل آقای این قصه حسرت این چند تا حرفو که نمیدونست و تازه بهشون رسیده بود و نخوریم اون با خودش گفت کاش وقتی هیجده ساله بودم کسی این مسایل را به من میگفت.
و حالا منم اینجا براتون گذاشتم امیدوارم براتون مفید واقع بشه
موفق باشید
ادامه مطلب ...اول اینکه از استرسهایتان حرف بزنید
یک آدم صبور و دهنقرص، گیر بیاورید و کل بدبختیها و جفتکهایی که از
"الاغ زندگی" خوردهاید را با او تقسیم کنید…
بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند… علاوه بر آن معمولا وقتی سفره
دلتان را جلو کسی باز میکنید، اوهم سفره خودش را برایتان باز میکند و
یحتمل می فهمید که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید... و این
یعنی آرامش..
دوم اینکه فقط به زمان حال فکر کنید:
گذشتهتان و آیندهتان را خیلی جدی نگیرید…
اصلا پاپیچ خرابکاریها و کوتاهیهایی که در گذشته در حق خودتان
کردهاید، نشوید.
همه همینطور بودهاند وانگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایدهای
جز چرکی شدن آنها ندارد.
آینده را هم که رسما به حساب نیاورید.
ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است..
فکر هر چیزی، از خود آن چیز معمولا سختتر و دردناکتر است…
سوم اینکه به خودتان استراحت بدهید:
حالامیگویم استراحت، یکهو فکرتان نرود به سمت یک ماه عشق و حال وسط
سواحل هاوایی…! وسط همه گرفتاریها واسترسها و بدبختیهاتون...!!!
آدم میتواند خیلی شیک به خود، مرخصی چند ساعته بدهد…
کمی تنهایی، کمی بچگی کردن، یا هر چیز نامتعارفی که شاید دوست داشته
باشید…. که کمی از دنیای واقعی دورتان کند و خستگی را بگیرد…
مثل نهنگها که هر از چندگاهی به بالای آب میآیند و نفسی تازه
میکنند و دوباره به زیر آب برمیگردند…
:چهارم اینکه تنتان را بجنبانید
ورزش قاتل استرس است...
لزومی هم ندارد که وقتی میگوییم ورزش، خودتان را موظف کنید روزی
هزار بار وزنه یک تنی بزنید و به اندازه گوریل بازو دربیاورید…
از من به شما نصیحت…
پنجم اینکه واقعبین باشید:
ما ملت ، بیشتر استرسمان بابت چیزهایی است که کنترلی روی آنها نداریم…
: ششم اینکه زندگیتان، میدان و مسابقه اسبدوانی نیست
خودتان را دائم با دیگران مقایسه نکنید… مقایسه کردن و"رقابتپیشگی"،
استرسزا است…
اینکه ....... فوقلیسانس دارد و من ندارم و ......... لامبورگینی
دارد و من ندارم و ...... فلان دارد و من ندارم، شما را دقیقا میکند
همان اسب مسابقه که همه عمرش را بابت هویج ِ سر چوب، دویده وبه هیچ کجا
هم نرسیده…
زندگی مسخرهتر از چیزی است که شما فکرش رامیکنید…
هیچ دونفری لزوما نباید مثل هم باشند…
خودتان باشید…
هفتم اینکه از مواجهه با عوامل "ترسزا" هراس نداشته باشید:
مثال ساده آن، دندانپزشک است…
وقتی دندان خراب دارید، یک کله پیش دکتر بروید و درستش کنید… نه
اینکه مثل بز بترسید و یک عمر را از ترس دندانپزشک، بادرد آن بسازید و
همه لقمههایتان را با یکطرفتان بجوید…
نیم ساعت جنگیدن با درد، بهتر از یک عمر زندگی با ترس ِ درد است…
ترس، استرس می زاید
هشتم اینکه خوب بخورید و بخوابید
آدمی که درست نخوابد و نخورد، مغزش درست کارنمیکند…
مغز علیل هم، عادت دارد همه چیز را سخت و مهلک نشان دهد…
آدم وقتی گرسنه و خسته است، یک وزنه یک کیلویی را هم نمیتواند بلند
کند، چه برسد به یک فکر چند کیلویی…!!
نهم اینکه بخندید:
همه مشکل دارند…
من دارم، شما هم دارید… همه بدبختی داریم، گرفتاری داریم و این موضوع
تابع محل جغرافیایی آدمها هم نیست…
یاد بگیرید بخندید… به ریش دنیا و مشکلات بخندید…
به بدبختیها بخندید… به من که دو ساعت صرف نوشتن این موضوع کردم،بخندید…
به خودتان بخندید…
دو بار اولش سخت است، اما کم کم عادت میکنید و میبینید که رابطه
خنده و گرفتاری، مثل رابطه خیار است و سوختگی پوست… درمانش نمیکند اما
دردش را کم میکند [گل][گل][گل]
چیز های در جامعه هست که من را هم مثل خیلی ها از وضع موجود نگران می کنند ولی تفاوتی وجود داره که فرصت ابرازش نگاه های متفاوت را به بحث دعوت می کنه.
چیزهایی که عده ی زیادی از ادم ها ی اطراف ما را نگران کرده و اظهار می کنند از جامعه و بیرون خودشون ناشی می شه از نگاه من در واقع منشا درونی دارد.
من یاد گرفتم که به مسائل از بیرون خودم نگاه کنم با منطقی ورای انچه می شناسم چرا که آن الوده به احساسی است که ممکن است نادرست باشد. فهمیدم که افراد دوست دارند برای شناختن از انچه که نمی توانند بشناسند شروع کنند برای درک کردن از انچه که از درکش عاجزند.فهمیدم که ما چیزهایی را که داریم شاکر نیستیم به دنبال درک انچه داریم و می شناسیم نمی رویم هر انچه در دسترس ماست ازتوجه ما دور است خودمان را نمی شناسیم.نیاز والای (( یافتن حقیقت ))را درونمان با علاقه غریزی به((شناخت ناشناخته ها)) اشتباه گرفتیم.
بی وقتی یمان و نداشتن عشق به انچه دراختیار داریم و به کاری که می کنیم و به لحظاتمان باعث شده خودمان را فراموش کنیم و به دنبال دیگری باشیم شاید که او به ما کمک کند. وقافلیم که هیچ کس از خودمان به ما سزاوارتر نیست چه در خوبی و چه در بدی هایمان.
بهانه تراشی هایمان مانع می شود که به دنبال حقیقت باشیم.شادی یمان را گم کرده ام و از دیگری انتظار داریم ان را به ماهدیه بدهند.
نمی دانیم که ما هیچ گاه کاری نخواهیم کرد مگر برای رفع نیاز یا رسیدن به خواسته ای در خودمان پس نباید منتی از لطفمان بر دیگری بگذاریم و تنها یاری رسانمان خود و خدایمان هستیم.
پس عینک هایمان را برای دیدن خودمان به چشم بزنیم و اگر نمره اش برای چشم ما کم است به چشم پزشک معتبری مراجعه کنیم تا راهنمایی معتمد ما باشد. ان زمان است که دیگر با هم برخورد نمی کنیم و راه درستمان را پیدا می کنیم و جامعه ای داریم که می داند باید چه بکند انسانهایی داریم که می دانند رسالتشان در این دنیا و نسبت به هم نوعانشان و مسئولیتشان که باید دربرابرش به خود پاسخ گو باشند چیست.
ادامه مطلب ...
یک مدتی می شد که یکی از درونم فریاد می زد به من نگاه کن تو من را فراموش کردی تو خودت را در جعبه ای حبس کردی در حالی که فکر می کنی دیگران گم شده اند و خودت در خانه هستی .تو نمی توانی چیزهایی را که بیرون از تو دارند زندگی می کنند ببینی و خیلی ساده از کنارشان رد می شوی و می گویی انها بدون خانه – همان جعبه ی کوچک خودت _چگونه می توانند به حیاتشان ادامه دهند در حالی که تو خودت را زنده به گور کرده ای. تو از درک محبت انها عاجز مانده بودی.
مدتی بود که کسی از درونم فریاد می زد و با التماس می گفت باید دیگران را بیشتر درک کنی باید انها را بیشتر ببینی تا بتوانی واقعیت بزرگ خودت را نشان دهی تا زمانی که درجعبه ی خودت باشی انها هم نمی توانند تو را ببینند حتی اگر فریاد بزنی که من هستم و کسی وجودت راباور نکند درست مثل این است که نیستی .تو باید بتوانی بیرون از ان جعبه ودر واقعیت باشی انقدر که بتوانی کسانی را هم که در جعبه هایشان هستند بشناسی تا واقعا بزرگ تر شوی توباید همه کس را درک کنی وباید بتوانی وارد جعبه ها ی کوچک زیادی شوی با انها زندگی کنی و باید انقدر نگاهت را بزرگ کنی که بتوانی جعبه های خیلی بزرگ راهم ببینی و در ورودی انها را پیدا کنی
وقتی علم تو زیاد می شود باید بتوانی از چار چوب ان خارج شوی و هم سطح عموم که خارج از جعبه و علم تو هستند باشی و در حد انها زندگی کنی تا بتوانی از ان علم بهره مند شوی و به کسی انتقالش دهی و حتی باید بدانی که جعبه ها و دانش ها و افکاری هم وجود دارند که خیلی بزرگ تر از ان هستند که حتی در چار چوب نگاه تو جای گیرند و تو بتوانی انها را در ک کنی پس باید با درک این بزرگی هاو بعد از درک کوچکی خودت بتوانی ان جعبه های بزرگ را در گستره ی نگاهت ببینی تا بتوانی اندکی پیشرفت کنی.
برای انسان کاملی بودن خوندن تنها یک کتاب از انسانی که کامل هست کافی است زیرا ان انسان ان کتاب را با تکامل نوشته پس با نوشتن همه ی کمالش را به ما هدیه می دهد.
ولی برای شکوفا شدن تک تک شکوفه های وجودمان خواندن کتاب هایی به همان اندازه لازم است و بعد از ان است که امادگی دریافت کامل ان یک کتاب کامل را داریم. تا درخت وجودمان به باربنشیند و میوه ی ان به ثمر.
ولی تفاوت از انجاست که بعضی از انسانها ظرفیت درخت وجودشان در تکامل فقط به اندازه ی یک میوه است.ولی بعضی انسانهای کامل هم هستند که صد ها میوه می دهند و همیشه پر بارند.
یک میوه ی سیب یا صد ها میوه ی سیب فرقی نمی کند, سیب سیب است و یکی یا هزاران همه یک خاصیت را دارند.
تفاوت تکامل در بارور بودن نیست بلکه تفاوت در ظرفیت وجودی و در ثمر دهی است زیرا همه ی ما می توانیم کامل باشیم ولی بعضی انسانها درخت کاملی دارند که میوه های سالمش هزاران انسان را از گرسنگی نجات می دهد و بعضی در حد وجود خودشان می توانند کامل باشند همون چیزی که بودن و نه بیشتر......
یکی از بچه ها نوشته بود تصمیم گرفته بره درس بخونه برای ارشد البته اینو درگوشی گفته بود من هم در گوشی می گم شما به کسی نگید ولی نمی دونم چرا!
به هر حال یادم اومد من هم یه روزی مثل خیلی روزهای خیلی از ادم ها یک تصمیم کبرا گرفتم که دیگه باید برنامه ریزی کنم و برم که برای ارشد حسابی درس بخونم و یاد تصمیم داییم افتادم که می گفت برای مصرف بنزین دیگه نمی خواد صرفه جویی کنه و زده به سیم اخرو خلاصه می خواد دلو بزنه به دریا و بنزین 400تومانی را تا جا داره بریزه تو ماشینشو گاز بده ببینه اخرش چی می شه که یه دفعه خواهرم زد زیر خنده و گفت کجایی دایی جان ما خیلی وقته بدونه اینکه تصمیم بگیریم داریم بنزین 400تومانی مصرف می کنیم وتازه رسیدیم به 700تومنیش شماهم اگر واقعا تصمیمت واقعی باشه و شعار ندی خوب اخرش می شه همین دیگه باید 700تومانی مصرف کنی البته من خوب می دونم این جا را دیگه باید گفت یه کمی خساست خیلی چیز خوبیه هر چند اسم درستش درست مصرف کردنه ولی من از این بی ادب ها مثل لقمان حکیم کلی درس گرفتم و فهمیدم که اگرمن واقعا اهل مصرف ..نه ببخشید اهل درس خوندن باشم دیگه فرصت فکر کردن و هزارجور تصمیم صغرا و کبرا گرفتن ندارم و اصلابهش شاید فکر هم نکنم فقط می رم ببینم کار درست چی هست و خلاصه ردسم رو می خونم مثل بچه ی ادم و این ادا اتفارا رو در نمی یارم مثل خیلی از بچه ها یی که دانشگاه خوب قبول می شن و این همه برنامه هم ندارند.
خلاصه ...برو درس تو بخون که خربزه چی ...ابه
بعدشم مدرکتو بزار در کوزه که چی... ابشو بخوری
موفق باشید
امیدوارم حیات خلوت دلهاتون پر از حیات باشه.
امیدوارم بتونم گوشه ی دنجی برای پر کردن حیات خلوتی باشم که چیزی برای پر کردن حیاتش در اینجا پیدا می کنه و قطره ای از زندگی در حیات خلوت من باشه.
و امیدوارم هر حیاتی را گوشه ی دنجی باشد نه خلوت زندگی.
حیات خلوت من یعنی زندگی من توی صحنه ی هستی مثل یک گوشه ی دنج و با ارزشه در حالی که دیگران از ان بی خبرند تا زمانی که من خودم در اون را به روی انها باز کنم.
و همیشه چیز های با ارشی وجود دارند که جای انها می تونه توی زندگی ما خالی باشه مثل "حیات خلوت "
این یک تذکر اگر اینو نداشته باشید زندگی شما خالی است حتی اگر فقط بشه گفت خالی از این مطلب
پس باز هم حیات خلوت دارید.
دیروز تولد دو سالگی یک انسان زیبای دیگر بود و حالا من اینجام -یک انسان زیبای دیگر- و اومدم که بگم:
رسالت من بودن با همه ی انسانها است برای رسیدن به ارامش ازادی شور عشق و ایمان و باور به اینکه به خدا رسیده ایم وقتی به خودمان برسیم.