حیات خلوت یک پرنده

اینجا زندگی خالی می شود از هر خلوتی

حیات خلوت یک پرنده

اینجا زندگی خالی می شود از هر خلوتی

دلتنگی


 میگویند دلتنگ نباشم!
خداى من...
انگار به آب میگویند خیس نباش
 به آسمان می گویند بی ستاره باش
   به بهار که ترانه نسرا
  پاییز را زرد مباش
 ای آتش نسوزان
 خورشید تاریک شو
به مدار هستی می گویند بر رودخانه ای شو در خلافش برو
 به هوا می گویند خفه کن
 و در خلع زنده بمان
به پرنده می گویند پرواز نکن!
آسمان...

چند روز پیش که روی زمین نبودم...

چند روز پیش که روی زمین نبودم...

 روی زمین از خاک پاک بود.

باران می آمد.

 زمین پر از سبزه و گل بود. 

و هوا عطرآگین..وای که چه عطری داشتند.

 من زیر باران بهار، بر فراز ابرهای روشن در زیر نور و رنگ، سبک بال پرواز می کردم.

 فرشته هایی دیدم، روی زمین باران را به آسمانها هدیه می دادند.

آن روز آرزویم نشستن روی زمین خاکی در کنار آنها بود!

و کنارشان ماندم 

و ما سیمرغ عشق شدیم در هستی مان. 

خدایا شکر

و دوباره من برگشتم... 



افطار

شهر در سکوت فرو رفته

 دلها آرام گرفته 

نماز بر پاست

 هیاهوی سکوت نماز، شهر را روشن می کند.

 بی قراری دلها در آغوش آسمان پهناور 

تپشی ستاره وار از مهربانی هاست

افطار قبلهای ناآرام را اینگونه تماشا می کند.

آرامش بخش هستی...خداااا

آخرین پرواز

روزی به اونجا رسیدم که نوشتم و گفتم و خواندم که رسالت من این است:


 «نگذارم پرنده ها پرواز را فراموش کنند.»


خدا را شکر در راهم.

ادامه مطلب ...

بال شکسته

مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایش‏اش چه اندازه است؟ 
« دکتر علی شریعتی »

 بالهایم می شکنند و قفس نمی شکند؛
خم شد زیر بار این شکستن، کمر آبروی دلم.
«یک پرنده»